۱. وای ٬ چقدر این بچه تو اتاق کناریم تو بیمارستان داره گریه می کنه ٬ دلم رفت.
این یک اتفاق نادره ٬ که تو این بخش ما بچه برای معاینه بیارند ٬ مگر گاهی برای ثبت نوار مغز ٬ و حالا بعد از مدتها که یک بچه کوچیک اومده ٬ داره از صبح گریه و ناله می کنه ! چقدر دل آدم برای این بچه های کوچک می سوزه .....
۲. تمام هفته پیش با هابی جان و استاد عزیز برای کنفرانس سالیانه دیابت انگلیس در گلاسکو بودیم و برای یک workshop دیگه ما چند روز زودتر رفتیم ٬ و روز اولی که رسیدیم کلی همون روز در اسکاتلند برف اومده بود٬ و مناظر خیلی زیبایی از تو هواپیما دیده می شد. سفر خیلی خوبی بود و کنفرانس هم خوب بود و کلی خوش گذشت و برای ما در حکم سفر نوروزی هم بود. حال منم بعد از مدتها بهتر شده بود و خبری ازسرگیجه و حالت تهوع نبود ٬ که البته فهمیدیم علت این علایم چی بوده ......
حالا من مانده ام و کلی کار عقب مانده !
۳. عید هم همین نزدیکیهاست و تازه دیروز عدسها رو برای سبزه عید خیس کردیم تا جوانه بزند و سبز شود. با این هوای ابری و بارانی اینجا٬ فکر نکنم سبزه درست و حسابی داشته باشیم.
۴. مریضم اومد ٬ بقیشو بعدا مینویسم....